چقدر امروز حرص خوردم ...
تا چهار صب بیدار بودم که بروشورها رو تموم کنم . هشت صبح هم پاشدم رفتم دانشگاه . گفتم همونجا پرینت می گیرم . سیستمشون یکی از فونتا رو نداشت همه اش بهم ریخت ، دوباره روز از نو روزی از نو ...
پامو که گذاشتم تو دفتر گفت شب جمکران کنسل شد . می ریم و برمی گردیم ... چقدر از بچه ها حرف خوردیم . همین کارا رو می کنن که دیگه بچه ها به بسیج اعتماد نمی کنن دیگه ...
به همه گفته بودیم ساعت دوازده و نیم حاضر باشن ... اتوبوس ساعت دو! اومد ... نمدونم بچه ها باید ما رو درک می کردن یا ما اونا رو!!!!
بعضیا شاکی شدن که چرا پارسال اتوبوس معمولی بوده و حالا از ایناس؟ می گفتن به خاطر اتوبوس نیومدن . دلشون سووووووووخت!!
گفت مشهد هم می برین؟ گفتم اگه خدا بخواد بین دو ترم ... گفتش شما هم میاین اونوخ ؟ حتما بیاین !(شکلک چقدر دوست داشتنی :دی)
خداییش اگه همه ی کارا رو بدن دست ما دخترا بهتر برنامه ریزی می کنیم ، هر کاریو می دیم دست آقایون خراب میشه!!!!!
اتوبوس که راه افتاد، کلی دلم سوخت ... کاش منم رفته بودم . امان از ...
لیست کل یادداشت های این وبلاگ :